سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشسته بود. روبه روی کعبه. پاهایش دراز. افتاده روی هم. راست روی چپ. وسط مسجد الحرام. مریم رفته بود برایش آب زمزم بیاورد از فلاکس های سفیدی که گذاشته بودند جا به جای مسجد، آن هم دو نوع سرد و معمولی که التبه از نوع سردش می خواست بیاورد برای مهدی که خیلی آفتاب سایه انداخته بود روی صورت سفید مهدی. کدام سفیدی؟! بعد از یک هفته مدینه و سه روز مکّه، چه جای سفیدی می خواست بماند روی صورت سفید مهدی؟! خیلی هم مانده بود. صورت مهدی سفید ِ سفید، برق می زد اصلاً. به کوری چشم حسودها. بترکد چشم حسود! مریم آمد. آب را آورد. دو تا لیوان. توی سینی. مهدی نشسته بود. پاهایش دراز. افتاده روی هم. جای پاها را عوض کرده بود. چپ روی راست. و نگاهش به رو به رو. اگر چه گوش های کسی باور نکند و چشم ها همه تعجب بکوبند روی پیشانی و مغز همه بخندد ولی مهدی مکّه رفته بود و هی طواف کرده بود و هی طواف کرده بود و هی طواف کرده بود و هی طواف کرده بود و ... که اینطور خسته شده بود و نشسته بود و پاها را دراز کرده بود و باید مریم می رفت برایش آب بیاورد از توی آشپزخانه ی خانه. نه خانه ی خدا که خانه ی خودش. صورت مهدی سفید ِ سفید بود. به کوری چشم حسودها. بترکد چشم هر چه حسود! الان ظهر بود. چند ساعت قبل صبح بود. رفیقش حسن زنگ زده بود. اسباب کشی داشت. امروز روز جمعه بود. روز استراحت مهدی. روز بیرون رفتن با مریم. مهدی به حسن گفت می یام. روز جمعه بود. روز استراحت نبود. روز بیرون رفتن با مریم نبود. روز اسباب کشی بود. روز تنها ماندن تا ظهر در خانه بود. اوّلی برای مهدی بود. دوّمی برای مریم بود. سر کمد سنگین سیاه حسن را گرفته بود و پلّه ها را تا سه طبقه رفته بود بالا و آمده بود پایین و یک طرف ماشین لباسشویی را گرفته بود و پلّه ها را تا سه طبقه رفته بود بالا و آمده بود پایین و یک ور یخچال را گرفته بود و پلّها را تا سه طبقه رفته بود بالا و آمده بود پایین و هی گرفته بود و پلّه ها را رفته بود بالا و آمده بود پایین و هی گرفته بود و پلّه ها را رفته بود بالا و آمده بود پایین و هی ... . هی رفته بود بالا و آمده بود پایین که حالا نشسته بود توی حال خانه اش و پاهایش را داراز کرده بود و مریم رفته بود برایش دو لیوان آب بیاورد. توی سینی. یک لیوان را مهدی خورد. یکی را مریم خورد. هر دو زمزم خورده بودند. مهدی پاهایش دراز بود. افتاده روی هم. توی مسجد الحرام. رو به روی کعبه. ده طواف هم بیشتر کرده بود. خسته شده بود دیگر.

حدیث: اسحاق بن عمار گوید: امام صادق (ع ) فرمود: هر کس گرد این خانه (کعبه ) یک طواف کند خـداى عـزوجـل بـرایـش شـش ‍ هزار حسنه نویسد و شش هزار گناه از او بزداید و شش هزار درجـه برایش بالا برد، و چون نزد ملتزم رسد. خدا هفت در از درهاى بـهـشـت بـرایـش گشاید، عرض کردم : قربانت ، این همه فضیلت براى طوافست ؟ فرمود: آرى : اکـنـون تـرا بـه بـهـتـر از طـواف خبر مى دهم ، روا ساختن حاجت مسلمان بهتر است از طوافى و طوافى و طوافى تا به ده طواف رسد.

اصول کافی/ کتاب الایمان و الکفر/ بَابُ قَضَاءِ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ/ حدیث8


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :11
کل بازدید : 150421
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ