سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من از این بقّالی بلوار شهید محلاّتی تعجّب می‌کنم. همین که سر ایستگاه اتوبوس واحد است. از این تعجّب می‌کنم که چه طور هر روز بعد از نماز صبح مغازه‌اش را باز می‌کند؟! جوان خوش بر و رویی هم هست. و به شدّت خوش اخلاق.  و کارها را سریع راه می‌اندازد. یعنی تمام ویژگی‌های یک کاسب موفق را دارد. برای محرّم سیاه پپوشیده و پرچم سیاه در مغازه‌اش زده. واقعاً آدم اگر می‌‌خواهد چرخ زندگی‌اش عزّتمندانه بپرخد باید صبح زود کارش را شروع کند. حتّی عرفا می‌گویند وقت سحر اگر انسان هوای سحری استشمام کند بعید نیست طول روز را بی نیاز از خوردن و آشامیدن باشد. این حرف را دور نشمار که سرچشمه‌ی غالب انکارها جهل است. از این جوان خیلی خوشم آمده. ولی حیف که سرش شلوغ است و نمی‌شود خوش و بشی کرد و با او به گفتگو نشست. رفع نیاز به دست خداست و خدا آن را در "کار" قرار داده. جلب روزی با وسیله‌ای به چز کار نمی‌تواند باشد. کاری که آغارش، آغاز روز باشد. آدم باید خودش را با عالم تطبیق دهد. چه طور وقتی کره‌ی زمین و تمام حیوانات و موجودات کارشان را از ابتدای روز شروع می‌کنند، من در این اوّل وقت که گل وقت زندگی است خوابیده باشم؟! فراموش نکن تو جزئی از این عالمی. فردی از موجودات همین دنیایی. اگر رفتار خودت را با رفتار عالم هماهنگ نکنی، عالم به تو پشت می‌کند. روزی‌ات ناقص به دستت می‌رسد. نیازمند می‌شوی. عزّتت پایمال می‌شود. یکی از پشت سر، گوشم را گرفته و تاب می‌دهد. "نویسنده" است. آی و آخم به هوا رفته. می‌گوید: «آنچنان قلم را از دست من گرفته‌ای و می‌تازی که انگار نویسنده تویی. خوب است خالق داستان و خالق خود جناب عالی بنده هستم.» می‌گویم: «مگه تو حرفام اشتباه و اشکالی دیدی؟» می‌گوید: «حرفات خوب بود ولی کدوم یک از اعمالت به این حرفا می‌خونه؟ ها؟!» صورتم سرخ شده. شرمنده شده‌ام.

حدیث: معلّی بن خُنَیسم می‌ید: امام صادق علیه السلام مرا دید به سر کار نرفته بودم. فرمود: از صبح (اوّل وقت) در پی عزّت خود باش.
الحیاة، ترجمه فارسی، ج5، ص94.

  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :4
کل بازدید : 150150
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ