سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک خمپاره بیاید و برود توی پهلوی آدم و عمل نکرده باشد و آدم هنوز زنده باشد.... عجب سخت است! دکتر را می‌گویند بیاید. می‌آید. زود می‌آید. و سوزنش را زود می‌فرستد تو رگ علی. و موادّ سرنگ زود می‌روند وسط خون و زود ممزوج می‌شوندبا سرخی خون. گلبول‌های خون، موادّ سرنگ را می‌خوردند. موادّی که جمادند. موادّی که حیات ندارند. هی خوردند و هی خوردند و هی خوردند و آن‌قدر خوردند که زبان خشک علی از الله اکبر گفتن افتاد و علی خوابش برد. آمبولانس تازه مجروح برده است. و حالا چه کار باید کرد جز اینکه علی را با پهلوی کبود ِ خمپاره خورده ببرند تو خیمه. یعنی درمانگاه. یعنی خیمه‌ای که مثلاً درمانگاه است. یعنی گاه ِ درمان آدم را می‌برند تویش. و علی را بردند. علی را با پهلوی کبود ِ خمپاره خورده‌اش بردند تو خیمه.
«آدم این‌قدر بی‌توفیق! خمپاره راست بیاد تو پهلوت و عمل نکنه و شهید نشی؟! علی‌جون! جداً توفیق رو قی کردیا! تو این‌جور مواقع آدم دوست داره قورباغه بخوره ولی زنده نمونه.» علی می‌خندد و می‌گوید: «تو یکی ساکت شو! ترکش و گلوله همه جای بدنتو سوراخ کرده و هنوز آدم شهید شدن نشدی. فقط مونده ترکش بخوره به.» مهدی یک قاشق از لوبیای کنسرو را خورد و گفت: «خبر نداری مگه؟ دیروز اون‌جا هم ترکش خورد.» «دروغ‌گو! برا خنده می‌گی دیگه؟» «خنده چیه؟! فکر کردی اومدم عیادت تو؟ من اینجا بستری‌ام. الان حسابی باندپیچی شدست.» خنده لب و دهان و چاله‌های ریز روی گونه‌ها و حتّی چشم‌های علی را ول نمی‌کنند. مهدی می‌گوید: «بسّه دیگه! کنسرو لوبیا رو گذاشتم رو طاقچه، بالای دستته، بردار بخور، بازش کردم برات.» علی کنسرو را برمی‌دارد و چند قاشق می‌خورد و قاشق سوّمی است که بالا می‌آورد و می‌خواهد بگذارد توی دهان که یک قورباغه.... یک قورباغه تو قاشق نشسته است. خیره به علی. و علی خیره به او. و: «ها! وای! آ!». قاشق می‌افتد یک طرف و کنسرو یک طرف و علی نفس نفس می‌زند و نمی‌داند بگرید یا بخندد. ولی مهدی خوب می‌داند که باید بخندد. افتاده است روی زمین و شکمش را دست دارد و همان‌طور می‌گوید: «گفتم که آدم بهتره قورباغه بخوره ولی خمپاره....» بقیه را خنده نمی‌گذارد بگوید. علی حالش بهتر شده است  و حالا می‌داند که باید بخندد و کمی هم می‌خندد و می‌داند که دیگر لوبیا نخواهد خورد، هیچ جور محصولی از گیاه لوبیا. گیاه لوبیا. گیاه لوبیا؟ (استاد ِ نویسنده: لوبیا تا وقتی گیاه است که به ساقه‌اش چسبیده و از ریشه‌هایش آب قورت می‌دهد و غذا لقمه لقمه از خاک می‌گیرد و می‌ریزد توی حلق برگ و بارش. تا وقتی که رشدی دارد و کار گیاهی می‌کند گیاه است. نه حالا که از ساقه جدا شده است و افتاده است توی دیگ‌ و کلّی جوشیده است و تازه شده است همنشین قورباغه. حالا میّت است. حیات ندارد. گیاه نیست.) علی به فکر این است که دیگر باید خودش را به کنسرو ماهی ببندد. و دیگر معلوم است که ماهی ِ توی کنسرو هم حیوان نیست که وقتی صید شد و نفَسَش قطع شد، نفس حیوانی‌اش هم پریده است و دیگر حیوان نیست و حیات ندارد. و علی نه وقتی که خونش موادّ سرنگ را می‌خورد چیز حیات‌دار خورده بود و نه وقتی که لوبیا می‌خورد گیاه حیات‌دار نوش جان می‌کرد و نه وقتی که ماهی بخورد حیوان حیات‌دار خورده است. حالا دیگر موادّ توی سرنگ شده‌اند گوشت و پوستش. دو قاشق لوبیا هم عین تنش خواهند شد. همین‌طور ماهی‌ها را وقتی بخورد.
علی را آورده‌اند بیمارستان و خمپاره را درآورده‌اند. چند ساعتی می‌شود که به هوش آمده است. زن و بچّه‌اش هنوز خبر ندارند. تنها روی تخت دراز کشیده است و چشم‌هایش را داده است به سقف. و سقف معرفت دارد خودش را داده است به چشم‌ها. و علی زبان ِ سر و چشم دلش را داده است به «فاطمه» سلام الله علیها. همه‌اش می‌گوید: «فاطمه» سلام الله علیها. و باز فاطمه و باز فاطمه و آن‌قدر می‌گوید فاطمه که پهلوی باندپیچی‌اش هم می‌گوید فاطمه. و حالا دستش. و پاها. و تخت و دیوار و .... علی دارد می‌خورد. دارد حیات می‌خورد. دارد نام فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها را که عین حیات است می‌خورد. و این حیات محض را می‌دهد به روح. و این کلمه‌ی طیّبه‌ی روح علی است که دارد بالا می‌رود. و این عمل صالح ذکر فاطمه است که کلمه‌ی طیّبه‌ی علی را بالا می‌برد. فاطمه‌ای که خودش همه‌ی مخلوقات است، فاطمه‌ای که یازده قرآن ناطق در او نازل شده است. باید هم ذکر فاطمه سلام الله علیها این‌چنین باشد.
خون از زیر پانسمان زده است بیرون. چشم‌های علی خستگی بار زده‌اند. چشم‌های علی دارند بسته می‌شوند. بسته می‌شوند. علی شهید می‌شود.

حدیث: امام صادق علیه السلام:
بدرستیکه صورت انسانیت بزرگترین حجت خداوند است بر جمیع آفریدگان، و اوست کتابی که خداوند به دست خودش نوشته است، و اوست هیکلی که خداوند از روی حکمتش بنا کرده است، و اوست مجموع صورت همه عوالم الهی و اوست مختصر از علوم موجود در لوح محفوظ، و اوست شاهد و ناظر بر هر غائب، و اوست حجت خدا بر هر منکر، و اوست راه مستقیم به سوی هر امر خیر، و اوست صراط و پلی که بین بهشت و دوزخ کشیده می شود.
تفسیر صافی، ص55، طبع اسلامیه


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :28
بازدید دیروز :34
کل بازدید : 150687
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ