سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک طرف پارچه سفید وال را همسرش گرفته  بود. توی اتاق سه در چهار آخری. و خودش رسیده بود اواخر حال.  پارچه از هر دو طرف رفت لای دندان ها و چند تا تاه و چرخید دور دست های علی. دست های همسر آزاد شدند تا برودند چای بریزند برای علی. و ریختند. گذاشتند جلوی علی که داشت پارچه را میپیچاند دور زانو. زانو نزدیک سینه. چشمها مراقب چین های جلو. انگشت ها در حال هنرمندی و عمامه آماده. گذاشت روی سر. عبا و قبا را که پوشید ایستاد روبه روی آینه. «خوب شدم زهره؟» و زهره: «عالیه!» و برای زهره مانتو و مقنعه و چادر و جوراب. و چهار تا پا که رفتند توی کفش ها و کلید چرخید واستارت ماشین خورد وحرکت. موبایل زهره بود که کیف روی زانوهایش را لرزاند. رفیق صمیمی اش. هانیه. دلش گرفته بود و شوهرش رفته بود مسلفرت و دل تنگش میگفت بیایید شب نشینی یمان. و اگر میگفت بله برنامه کاشان می پرید و برنامه قمصر و صورتی گل های محمدی. به علی گفت. و علی گفت: خودت چی می گیی؟ و زهره: بریم. تنهاست. و علی: بریم. رفتند خانه هانیه. علی با بچه ها بازی کرد. چند بار هم اسب شد برای امیر کوچولو. و وقتی می خواستند بروند اسب امیر را خرید یه چهاز تا شکلات. یعنی خودش را. آن هم به بیع معاطاتی. که علی هم قائل به بیع بودن معاطات بود. صِغَر امیر را هم نادیده گرفت. خودش را خرید به چهار تا شکلات. و امیر از این معامله راضی بود. علی هم. سوار ماشین شدند و استارت و دم در خانه و کلید و قفل و دری که باز شد و تشکی که پهن شد و خواب و اذان صبح. علی اذان را گفته بود و اقامه را داشت می بست. و بست. الله اکبر. زهره چادر گل گلی صورتی اش را پوشید. الله اکبر. هانیه دیشب راضی نبود به معامله بین علی و امیر. دویده بود و چادر گل گلی اش را آورده بود و داده بود به زهره. گفته بود: «اشانتیومه». سوره ی حمد رسیده بود به الرحمن الرحیم و داشت راه می افتاد که برود به مالک یوم الدین. و داشتند راه می افتادند گلهای چادر زهره تا بیایند پایین. حمد تمام شد و توحید و رکوع و سجده. سر از سجده که بلند کرد صورتی گلها پر کرده بود دور جانماز را. همه هم محمّدی. بوی گلاب قمصر کاشان بود انگار.


حدیث: امام باقر (ع ) فرمود: همانا بنده مسلمان چون از منزلش خارج شود بقصد دیدار برادرش ، بـراى خـداى نه دیگرى و بدر خواست جانب خدا و براى اشتیاق بآنچه نزد او است ، خداى عـزوجـل هفتاد هزار فرشته بر او گمارد که از پشت سرش ‍ فریاد زنند تا بمنزلش بر گردد که : خوش باش و بهشت برایت خوش باشد.


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :19
کل بازدید : 150928
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ