سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روحت را مثل فر مو بپیچانند و رها کنند روی زمختی یک جمجمه‌ی مرده چه حالی می‌شوی؟ حال من الآن اینطوری است. پسرم مُرده. سخت در پیچ و تابم. انگار با یک ملاقه هر چه از امحاء و احشاء هست را بکنند و از حلقم بیاورند بیرون. شاخ شمشادم مُرده. چه جوانی شده بود! همین چند روز قبل هوس کت و شلوار کرده بود. پولش دادم که برود بخرد. از در که آمد تو و چشمم را از روی کتاب‌هایم برداشتم و نگاهش کردم، ناخودآگاه بلند شدم. چه برازنده! خندیدم و بغلش گرفتم. پاره‌ی تنم را، قسمتی از خودم را بغل گرفتم. کنار مادرش خاکش کردیم. مرگ مادرش برایم سخت بود. ولی هنوز الآن سختی و فقدان را درک کرده‌ام. بعید می‌دانم کمر روحم دوباره راست شود. ایستاده‌ام دم در مسجد. مجلس ختم گرفته‌ایم. یکی یکی می‌روند داخل و تسلیت می‌گویند. اشک از اشکم جدا نمی‌شود. "نویسنده" هم آمده. سیاه پوشیده است. می‌آید و بغلم می‌گیرد. تسلایم می‌دهد. اشک‌های پی‌درپی‌ام را که می‌بیند دم گوشم می‌گوید: «پسر تو هر چه هم برازنده بود علیّ اکبر نبود. اشبه خلق به پیغمبر صلّی الله علیه و آله نبود. بود؟!» به جای جواب می‌زنم زیر گریه. شانه‌هایم قصد ایستادن ندارند. رهایم می‌کند و داخل مسجد می‌شود. روضه‌خوان روضه‌ی علی‌اکبر را می‌خواند.

حدیث: امام علی علیه السلام: مرگ فرزند جگر را می‌شکافد.
غررالحکم، باب الولد (فرزند)535، حدیث6.

   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :13
کل بازدید : 150835
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ