سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرخی زبانش را هر جا که می رسید می ریخت. و هر چه پارچه و دستمال سکوت و خفه خون می خواست ببندد به دور زبان نمی شد. دستش نمی رسید به حلقوم زبان که بگیرد و فشار دهد و سیاه شود و خفه شود و خلاص. کلید را انداخت به در و آمد توی خانه. و سکوت را همان اوّل سلام فراموشی فرستاد توی شکمش. و حرف و حرف و حرف. به خودش که آمد احساس خفگی می کرد و پرید توی اتاق و دست ها را برد وسط موها و چشم ها را وسط اشک ها و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و خواستن از خدا و گریه تمام شد و اشک ها پاک شد و مو بایل زنگ خورد. مهدی. رفیقش. حرم بود. «من حرمم. تازه از شیراز رسیدیم. اردویی. اگه تونستی بیا یه سر ببینمت.». رفت. نگاه شرمنده اش را انداخت به گنبد طلای حضرت معصومه سلام الله علیها و چشمی نازک کرد و لبی غمگین. یعنی خیلی محتاج. شبستان امام. رفتند بغل هم و احوال پرسی و شادی مهدی و یادی از رفقای قدیمی و تمام. کلید را انداخت به در. این بار قرار سکوت را ننوشته بود روی زبان. أصلاً. «سلام» و علیکش از همسر. حرف زد. خیلی حرف نزد. خیلی خوب هم حرف زد. زبانش انگار پر درآورده بود. سبُک ِ سبُک. افسارش را گرفته بودند از نفس. آزاد شده بود. ده بار. بیشتر. و حرف زدن با زبان آزاد عجب می چسبید.

امام صادق (ع ) فرمود: بدیدار مؤ من رفتن براى خدا از آزاد ساختن ده بنده مؤ من بهتر است و هر کس بنده مؤ منى را آزاد کند، هر عضو بنده عضوى از او را از آتش نگهدارد تا آنجا که فرج هم از فرج نگهدار باشد.

اصول کافی/ باب زیارة الإخوان/ حدیث13


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :19
کل بازدید : 150923
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ