سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر! بیست روز که از جمادی ِ دوّم می گذرد و جام جمالت میان جماد و نبات و انسان می درخشد، دیگر چه جایی برای اندک جُو ِ کم ارزش تقدیر من باقی می ماند؟
مادر! دل، درد ِ دوری دارد و قلب عن قریب است از غربت ِ فراق تو قالب تهی کند. سینه سوز ِ دلتنگی تسبیح صبحگاهی ات را دارد مادر!
مادر! دیواره گونه ها در انتظارند. به قلم موی سرخ لبهایت بگو آماده باشند که هنوز ردّ نقش های سرخ قبلی روی سینه گونه ها پیداست.
مادر! ای که چشم هایت را از شدّت اشک ِ برای من شورآباد کرده ای! فرزند کوچکت شورآباد ِ چشم هایت را عشق آباد می نامد.
مادر! خدا چه دلی به تو داده است که از پشت فرسنگ ها فراق، غربت فرزندت را می فهمی و تا وقتی پیشانی قربتم به لبهای قرمزت نرسد روحت نفس راحت نمی کشد؟
مادر! میم، الف، دال و راء وقتی کنار هم می نشینند دیگر فقط چهار تا حرف نیستند؛ چلچراغ درخشان عالم اند که روغن فروزنده یشان جان دلسوخته و مهربان مادران است.
مادر! شب های بی تابی کودکی ام را گیسوی پریشان تو پُر می کرد و لب های خشک تشنگی ام را پستان مهر و وفای تو.
مادر! واژه های پژمرده دست و ذهنم، شرمنده یک هزارم شبهای دلشوریدگی و پریشانی قلب مهربانت شده اند.
مادر! پاهای مشلول روحم را دعاهای شبانگاهی تو مگر شفا دهد و دستهای دردمندم را مهر مردمک های دیده های تو.
مادر! عکس ما را در دریای متلاطم دیده هایت راه ده که از کویر خشک کدورتها لبهایمان خشکه زده و تنهایمان خسته شده است.
مادر! تا اسم تو به میان می آید الفاظ دستپاچه می شوند. لفظ ها را چه به تعریف از مقام تو؟!

   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :6
کل بازدید : 150774
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ