سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی سوار ماشین می شوی و سویچ را چرخ می دهی و کف پا را می کوبی روی صورت گاز باید مراقب دو چیز باشی: یکی عقربه سرعت که زیادی نچرخد و یکی عقربه هوش که بچرخد. غیر از خیلی چیزهای دیگر که باید مراقبش بود. این دو تا خیلی مهم هستند. سرعت غیر مجاز خیلی شبیه خواب آلودگی است. هر دو ریشه در خیال راحت دارند. خیال راحت را باید مثل خیار خرد کرد و با گوجه و پیاز و یک سر پر آبلیمو سالاد کرد و بعد هم خورد. اضطراب و استرس را خدا برای همین مواقع قرارد داده است توی روحمان. که واقعاً توی روحمان ... اگر این خیال راحت، راحت لم بدهد روی اضطراب و استرس و آخرین تلاش های این دو برادر هم فایده ای نداشته باشد برای بیرون آمدن از زیر قالپاق سنگین و مبارکش.

کاری ندارم با انگیزه زیاد شدن جریمه ها و گشت پلیس و قوانین راهنمایی و رانندگی و کیقیت بد ماشین و کمربندهای آدم کش و این طور چیزها. من می خواهم بگویم 25 هزار کشته در یک سال یعنی چند هزار خیال راحت که نشسته است پشت فرمان به طوری که یا عقربه سرعتش زیاد چرخیده و یا عقربه هوشش نچرخیده و این یعنی فاجعه.

اگر در غرب مداوم کلاس می گزارند و یاد می دهند چطور می توان به اضطراب غلبه کرد، ما باید به مردممان نحوه اضطراب داشتن و ایجاد استرس در خود را یاد بدهیم. ما واقعا نیاز داریم به این دو برادر افسانه ا ی که خیلی کم پیدا می شوند پشت فرمان های ماشین هایمان، الّا موقع دیدن چراغ گردان و آژیر پلیس و گشت نامحسوس. سوال در مورد نحوه قتل خیال راحت است. با کدام چاقو باید زد توی گرده و پهلویش؟ با جریمه؟ پلیس؟ دوربین؟ محسوس؟ نامحسوس؟ گشت؟ ضرب؟ جرح؟ یا با «دلت نکند کتک می خواهد»؟یا «خیلی برای ما شاخ شدی ها»؟ می زنم توی دهنت که ...؟ چرا بعضی از انسان های مسلمان ایرانی وقتی پشت فرمان می نشینند نمی فهمند که نباید تند بروند؟ چرا بعضی از انسان های مسلمان ایرانی وقتی پشت فرمان ِ خواب می نشینند نمی فهمند پشت یک فرمان دیگری نباید بنشینند؟ چرا؟ ها؟ غرب با همین چاقوهایی که یکی یکی از شما سوال کردم کارش را دارد راه می اندازد یعنی با همان جریمه و پلیس و ... . با همین چاقوها نسل کشی خیال راحت راه انداخته است و چند تا از همین خیال های راحت در رفته اند و کلّی تبلیغات کرده اند و چیزی شبیه ادعای خولولاست راه انداخته اند و ادعای کوره های خیال سوزی کرده اند و حالا رفته اند و می خواهند گوشه دیگر فلسطین را هم بگیرند.

اینجا دو نوع استرس موجود است. یکی را می توان اسمش را زیپ جیب گزاشت و یکی را حافظ جان. وقتی می ترسی گوشه جیبت سبک بشود و خزانه دولت سنگین یعنی اضطراب از نوع زیپ جیبی اش. و وقتی ترس از مرگ و حادثه و صانحه چپ و راست و این طور چیزها است یعنی اضطراب از نوع حافظ جانی اش. کدام مهمتر است جیب یا جان؟ کسی که به خاطر لاغر نشدن اقتصادش دچار دلهره می شود و پا را کمتر روی صورت و لب و لوچه پدال گاز فشار می دهد چطور برای نمردن دلهره نمی گیرد؟ ان خیال راحت را چه کار باید کرد؟ به فرض اگر کسی به خاطر ترس از جیب، جانش حفظ شد، جان ِ برقرارش چه قدر ارزش خواهد داشت؟ به اندازه همان جیب باقی؟ دو برابر آن جیب باقی؟ نصف آن جیب؟ خود آن جیب؟ چقدر از آن جیب؟ و این جان اگر زیر آهن های کج و کوله ماشین له می شد بهتر نبود؟ بهتر بود؟ اصلاً بهتر نبود؟

جریمه اساساً برای تنبل هاست، برای ضعفاء. برای آنها که خوب درس نمی فهمند و آنها که نمی فهمند عمق ِ وضع یک قانون را. برای آنها که با عقل و تکیه بر دیوار فکر خودشان نمی توانند پیشرفت کنند. و یا نمی توانند حتی جان خودشان را، جان زن و بچه یشان را حفظ کنند. بچه دبستانی را معلم می گوید 30 بار از روی درس بنویس چون ادراک ِ نیاز ِ انجام تکالیف برایش سخت است. وقتی یک سروان، راننده ای را جریمه می کند، سنگین تر از مبلغ جریمه، زبان داز برگ جریمه است که می گوید: «نفهم! کمی بفهم!» اصولاً جریمه برای نفهم هاست. اسب را افسار می زنند تا به او بهمانند هر جا که می خواهند چهارنعل برود یا هر وقت خواستند بتازد و یا هر موقع که بخواهند بایستد و کسی که نمی تواند آزادانه بدون اهرم های فشاری مثل جریمه مراقب جان خود و دیگران باشد افسار می خواهد. چون بی شباهت با اسب و خر و اینگونه حیوانات نیست. «مانند خر» بهترین واژه هایی است که می توان بزرگ روی قبض های جریمه نوشت. گفتم: «مانند خر» و نگقتم: «خر» چون تفاوت بسیاری است بین خر و انسان خرنما. همانطور که قرآن کریم می فرماید کالحمار و نمی گوید حمار. به جناب خر بر می خورد اگر بی قانون ها را به اسش بخوانی. حتی شنیده ام قیامت خِر آدم (به کسر خاء) را می گیرند. یعنی خر (به فتح خاء) خر آدم را (به کسر خاء) می گیرد که چرا فلانی را که صد البته بدتر از من بود به اسم من نامیدی؟

واقعاً چند درصد از رعایت قوانین در غرب عاقلانه و انسانی است؟ و چقدر از آنها بر اساس یک بینش جهان شناسانه و انسان شناسانه است؟‌ ترس دست بندی است که دست های مردم را بسته است. کاری ندارم به خوب یا بد بودن این ساز و کار و نمی خواهم بگویم در ایران نباید اینگونه عمل کرد. بحث من یک تحلیل اخلاقی است. یک بحث است در مورد این همه عقربه های چرخیده ای که نباید می چرخید و این همه عقربه های ساکنی که باید می چرخید.

این وضع نافرم یعنی همین خیال راحت نه تنها پشت فرمان ماشین بلکه پشت فرمان مسئولیت های فرهنگی آنچنان  سنگین نشسته است که حتی یک ثانیه تنفس برای اضطراب و استرس یا همان احساس مسئولیت باقی نگذاشته است. حالا می شود چاقوی چریمه را فرو کرد توی گرده خیال راحتی که پشت فرمان اتوموبیل نشسته است، امّا چه کار کنیم با این همه خیال خیلی راحتی که فرمان فرهنگ را ول نمی کند؟


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :10
کل بازدید : 150800
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ