سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریش بلندش را باید شانه می زد و زد. با برس قرمزی که همیشه توی کیفش بود از ترس اینکه نکند رفیقش بردارد و بکشد به موهایش و حافظه رفیق بریزد روی زمین همراه با کلّی دانه های سفید شوره. کاپشنش را پوشید. دست راستش را برد توی جیب سمت چپ که توی آستر داخلی کاپشن بود عین کت ها و کیف پولش را درآورد و دید چند هزار تومن باقیمانده از شهریه ماه قبل را. چاره ای نبود. رفیق بود دیگر. و دل هم دل. تنگ شده بود. باید می رفت قم. برای دیدن رفیق. کیف را کرد توی جیب و دسته کیف را توی دست و پا را توی کفش و راه افتاد. پا را گذاشت کف واگن مترو و پای فکر را کف چرمی کیف سبکش. داشت حساب و کتاب می کرد: «سه هزار هم که ماشین گیرم بیاد با سه تومن هم از اون ور می شه 6 تومن. اینم هزار برای کرایه تو شهر. هفت تومن.» توی کیف 5 تومان بود و توی سینه احسان دلی که جداً به دریا زده بود. مترو رسید ترمینال جنوب و احسان رفت پایین و ماشین برای قم گیر آمد دو هزار و پانصد.میدان هفتاد و دو تن چشم های خواب احسان باز شد و دو هزار و پانصد رفت لای انگشتان راننده و احسان رفت حرم را زیارت کرد و بعد خانه رفیق را. کلام و صحبت و احوال پرسی و خواب و صبح و صبحانه و خنده و شوخی و دل احسان که باز شده بود و قلب رفیق که شاد شده بود و ناهار و بعد ازظهر و برس که رفت لای شانه و دسته کیف که توی دست و پا که رفت توی کفش. میدان هفتاد و دو تن. دو هزار و پانصد رفته بود توی جیب راننده و هزار کرایه توی شهر، مانده بود هزار و پانصد. و راننده هایی که احسان از هر کدام می پرسید:  «چند؟»  یا سه انگشتشان می آمد بالا یا تمام انگشتان یک دست. یک ساعت بعد هوا داشت می رفت توی آغوش غروب و پاهای احسان گفته بودند بنشینیم مُردیم از خستگی و نشسته بودند کنار هم دو پای خسته و دراز احسان، روی بلوکه های کنار خیابان و داشتند پوزه های دو کفش با هم اختلاط می کردند و می گفتند: «این چه صاحب است که گیر ما آمده!» احسان را می گفتند. «که فقط بلد است دل صاب مرده اش را بزند به دریا و فکر قد کوتاه جیبش را نمی کند و ما را اینطوری می اندازد توی هچل.» بحثشان در همین چیزها بود و هنوز نرسیده بود به تورّم که ماشینی کمی دورتر از احسان ایستاد و با صدای بلند پرسید: «تهران همین وره؟» احسان بلند شد و نزدیک شد و گفت: «چی؟ کجا؟»
_ تهران
_ آره
_ تو هم می ری تهران؟
_ آره
_ بیا بالا
توی ماشین چشم های احسان خوابید و دلش بیدار شد و دید توی خواب دریای نوری را که پریده بود وسطش.

حدیث: امـام صـادق (ع ) مـیـفرمود: هر کس برادرش را در ناحیه شهر (از راه دور) براى رضاى خدا دیدن کند، او زائر خداست و بر خدا سزاوار است که زائر خود را گرامى دارد.
اصول کافی/ باب زیارت الاخوان/ ح5


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :19
کل بازدید : 150931
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ