سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آرش شیشه‌ی آب را از توی یخچال برداشت و گفت: «این مدّاح امشب که صداش عین بزغاله می‌مونست!» و بعد صیغه‌ی اول از امر مخاطب باع را صرف کرد: بِع، با تکرار عین. پدرش نشسته بود روی مبل و داشت جوراب‌هایش را درمی‌آورد. گفت: «غیبت نکن!» آرش قُلُپ آخر را با احتیاط قورت داد و رفت توی اتاق پیش خواهرش تا سیر از مداح جدید بگویند و بخندند. از مداح شروع شد و از روش سینه زدن دوستش میثم رد شد و کشید به مهرداد که پاهایش مشکل داشتند. آرش ادایش را درمی‌‌آورد و می‌گفت: «راه نمی‌رود. بلکه قِر می‌دهد!» صدای ریسه‌ی مریم خواهر آرش تا اتاق دیگر می‌رفت. یعنی تا پس‌زمینه‌ی گوش‌های پدر که زمینه‌ی اصلی‌‌اش صوت زیارت عاشورایش بود.

شب بعد مدّاح را عوض کرده بودند. مدّاح خوش صدایی بود. خوش هم خواند. مریم نشسته بود کنار مادرش. چادرش را کشیده بود روی صورتش تا سیر گریه کند. امّا نکرد. چشم‌ها کار نکرد. گوش‌ها چیز گریه‌آوری را به چشم‌ها مخابره نمی‌کردند. صدای هق هق مادرش بلند شد و صدای جیغ و داد یکی دو نفر دیگر. یکی هم به حالت غشوه افتاده بود و دو سه نفر دورش جمع شده بودند. گوش مریم خیلی سیر بود. حرف‌های دیشب آرش را هنوز هضم نکرده بود. داغ روضه را نمی‌فهمید. روضه را پس می‌زد. قی می‌کرد. قی یعنی استفراغ یعنی طلب فراغ و راحتی. یعنی ولمان کن حال داری! یعنی بعد از غذای دیشب یک چرت می‌چسبد.

پدر خیلی صاف گریه می‌کرد. معلوم است وقتی حلقوم گوش تر و تمیز باشد گل‌های خوش روضه همان طور تر و تمیز می‌روند توی فهم. و از آنجا مشت مشت آب می‌ریزند روی گونه‌ها. روی هرم جگر. روی داغ داغدیده‌ی سینه....

حدیث: امام علی وصی علیه السلام: چه بسا خوردنی که انسان را از خوردنی‌ها باز می‌دارد.

غرر الحکم 


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :28
بازدید دیروز :10
کل بازدید : 150653
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ