قنّاسه اش را روی کتفش جاسازی کرد. چشم را برد دم دورین. و به اضافه را روی مخ هدف تنظیم کرد. "هدف" مهم نبود چه دین و آیینی دارد. بل مهم این بود که وهّابی نیست. پس کافر است. جان و آبرو و عرضش هم حلال. "شلیک". هدف افتاد. بقیه ی کار با دوستش جاسم است که سینه ی هدف را بشکافد. قلب را دربیاورد. به دندان بکشد. تا دوربین برای دنیا بفرستد. عبدالرحمن که تازه از عربستان اعزام شده، دارد صحنه ها را نگاه می کند. شوکه شده. زیر چشمی جاسم را می پاید که کارش با سینه و قلب تمام شده و دارد دست هایش را می شوید. و بعد وضو می گیرد. "الله اکبر". رفیق قنّاسه به دست لبخند می زند و به عبدالرحمن می گوید: «داره نماز شکر می خونه.» ماه رمضان است. غروب خورشید. اذان. نماز جماعت را به امامت جاسم می خوانند. افطار کنسروهایی است که نام ترکیه رویش حک شده. شب. وقت خواب. چند روز اوّل را به تازه واردها کار سخت نمی دهند. از نگهبانی هم خبری نیست. عبدالرحمن دراز کشیده است. سقف اتاق را نگاه می کند. و سقف ذهنش را که پر از صحنه ی امروز است. گفته بودند بروید سوریه کافر بکشید و ثواب ببرید. از قلب و دندان چیزی نگفته بوند. یاد مادرش "مها" افتاد. یاد بچگی هایش که او و خواهرش "عایشه" را می نشاند و برایشان قصّه های اسلامی می گفت. از حمزه، از هند جگر خوار، و از گریه های رسول خدا. عبدالرحمن به این ها فکر می کند و لحظه های لرزان چشم هایش شروع می شود. چشم تر کار خشکی وهابی گری را می سازد.
صبح شده است. از عبدالرحمن خبری نیست. جاسم از ساختمان می آید بیرون و داد می زند: "عبدالرحمن نیست. همه بیان بیرون!" همه آمده اند. وسط داد و بیدادهای جاسم صدای رگبار می آید. عبدالرحمن است . پشت رگبار نشسته. چند نفر را از دم رگبار می گذراند. جاسم خودش را می اندازد پشت یک پناهگاه. برای رفیق قنّاسه به دستش داد می زند: "بزنش!" کتف. جاسازی. دوربین. به اضافه. هدف می افتد. بقیه کار با جاسم است.
عبدالرحمن حمزه ای مشرب شده. گریه های رسول خدا صلی الله علیه و آله را می شنود.
حدیث: از ابن عمر روایت شده است: پیامبر گرامی صلی لله علیه و آله فرمودند: «خدایا! منطقه شام و یمن را بر ما مبارک گردان!» صحابه تا سه مرتبه سوال نمودند: ای رسول خدا! پس منطقه ی نجد چه می شود؟ گمان می کنم در مرتبه ی سوم بود که حضرت فرمود: «سرزمین نجد سرزمین زلزله ها (ویرانی ها) و فتنه ها ست و از همان جا شاخ شیطان ظهور می کند.» (نجد نام منطقه ای است در اطراف ریاض پایتخت عربستان که وهابیت نیز از همان جا ظهور کرد.)
الجامع الصحیح المختصر (صحیح بخاری)، ج1، ص351، ح990، کتاب الاستسقاء، باب26 باب ما قیل فی الزلازل و الآیتات. محمد بن اسماعیل ابو عبدالله البخاری الجعفی. شاخ شیطان، سید مجتبی عصیری، ص135
عینیّه:
ای دو دف چشمها! بنوازید! که رقص اشکها شروع شد.