سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلت می‌خواهد وسط کوه زندگی کنی؟ بین ابرها؟ طوری که وقتی بالای کوه بروی ابرها زیر پاهایت باشند؟ و خانه‌ات کمی پایین‌تر باشد. کنار رودی که همه‌ی سال جاری است؟ و چه درخت‌هایی! و بهاری که غنچه‌های پروازت را باز کند. دلت می‌خواهد؟ من هم دلم می‌خواست. برای همین وسط کوهم. و کلبه‌ای دارم چوبی. کنا رودی که آبشارش زیاد دور نیست. دور کلبه‌ام حصار دارد. تیرهای چوبی که اصلاً سفت و محکم نیستند ولی أمن. و دو اسب چابک و کشیده که عصرها با آن‌ها به اتفاق همسرم توی راه سبز جنگل می‌تازیم. و در راه که آیت الکرسی را می‌خوانم اشک‌هایم صف ممتدّ قاصدک درست می‌کنند توی هوا. پروازشان از چشم‌ها شروع می‌شود تا به شقیقه. و پشت سرم دو صف موازی. چیزی مثل ریل قطار و سرم عین لوکوموتیو که از روی همین ریل اشک‌ها حرکت می‌کند. من الرحمن الرحیم که می‌گویم چشمه‌ی چشم‌هایم به جوشش می‌آید. همین طور بی‌خودکی. و همین جور الکی عاشق خدا شده‌ام. ته تاختنمان آخر راه سبز جنگل است. جایی که می‌ایستیم و غروب خورشید را تماشا می‌کنیم. خورشید وقت خداحافظی لپ‌هایش را سرخ کرده. آرایش سبک خوشکلی است.  چه نازی می‌دهد! چه کرشمه‌ای! زندگی این طور رویای‌اش خوب است. این قدر آرامشش خوب است. البته این طور زندگی کردن به دو رأس اسب نمی‌شود. به کوه و جنگل و کلبه‌ی چوبی نمی‌شود. باید دل رقیقی داشت. عین آب، عین دریا، مثل رود، نرم و ساکت. این طور اگر باشی موتورت هم اسب تالشی می‌شود. و خانه‌ات که زیرزمین چند متری است کلبه‌ی چوبی. و وقتی زنت را ترک موتور سوار می‌کنی و می‌روی به سمت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، آسفالت خیابان، راه سبز جنگل را می‌ماند. پرواز می‌کنی، پرواز.
«من آمادم. بریم! بسّه دیگه! بقیه‌اش رو تو راه....» زنم است و هنوز روبه‌روی آینه. به بالای روسری‌اش ور می‌رود. عجیب روی هلالی بودن بالای روسری‌اش حسّاس است. «...بقیه‌اش رو تو راه می‌نویسید.» راست می‌گوید. باید سررسید شلخته و درهم برهمم را ببندم....
رسیده‌ایم روستا. دیدن پدر و مادر. سری هم می‌رویم خانه‌ی مرحوم حسین‌ آقا. دستی می‌کشم روی سر مجید و لپش را می‌گیرم. و وقت رفتن پولکی می‌زنم گوشه‌ی جیب پیراهنش. تا مادرش بگیرد و بزند به زخمی. حالا بال‌های پروازم شارژ شده. پرواز من از همین گوشه‌ی جیب و موی سیاه مجید شروع شد. پرواز با اسب‌های یال بلند که وسط راه سبز جنگل، باد، موج به آن‌ها می‌اندازد.

حدیث: پیامبر صلی الله علیه و آله: آیا دوست داری دلت نرم شود و حاجت خود بیابی؟ بر یتیم رحمت آور، او را بنواز و از غذای خویش به او بخوران تا دلت نرم شود و حاجت خود بیابی.
نهج الفصاحه، حدیث27.

  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :44
بازدید دیروز :6
کل بازدید : 152887
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ