امتحانات تمام شد. رفقایش کتاب آخریشان را پاره پاره کردند. میشد 2 و 4 و ضرب و تقسیم و اینطور چیزها را تو تکّههای کاغذ دید. باد میزد زیر پارههای کاغذ و میبردشان وسط مزرعهی سبز ینجه و لای ساقههای زرد و خشک گندم. رسید خانه. هنوز پیراهن و شلوار کمریاش را درنیاورده بود که پدرش گفت: «نقی! زود باش! باید بریم. خرمنکوب اومده مزرعه. منتظره.» برای نقی کاری سختتر از خرمنکوبی نبود. باید چهارشاخ را فرو میکرد تو پهلوی قبضهی گندم و میانداخت وسط دهان باز خرمنکوب. تَلَق تَلَق ِ خرمنکوب مثل ملچ ملوچ آدمها میمانست. با این تفاوت که خرمنکوب، گندم هم که نمیریختی تو دهانش ملچ ملوچ میکرد. «زود باش دیگه تنبل!» این را پرویز برادر نقی گفت. پدر چشم غرّهای به پرویز رفت و گفت: «نقی جان! آفرین پسرم! باریک الله!» برای پرویز و پدر کار خیلی سختی نبود ولی برای نقی که قدّش به اندازهی نصف دستهی چهارشاخ هم نبود کار سخت میشد. باید تقریباً تهِ دستهی چهارشاخ را میگرفت تا وقتی بلندش میکند سر ِ چهارشاخ برسد به دم ِ دهان باز خرمنکوب. کار خرمنکوبی تمام شد. کیسههای گندم را بار وانت کردند. نقی و پرویز عقب وانت سوار شدند. موهای نقی کمی بلند شده بود. نه به اندازه موهای پرویز که تا نزدیکیهای دوشش رسیده بود. و موهای هر دو پر از گرد و خاک و تکّههای ریز کاه. پرویز خودش را توی شیشهی عقب وانت ورانداز کرد و گفت: «نکاه کن تو رو به خدا! سر و وضعمون چی شده! حالا هی بابا میگه چرا روستا رو ول کردی و رفتی شهر سر کار. باور کن عملگی تو شهر صد بار شرف داره به این کار. کشاورزی هم شد کار؟» نقی دستش را برد تو یکی از کیسههای گندم. خنکی ِ لای گندمها تا دهلیز چپ و راست قلبش هم رفت. دانههای زرد گندم عجیب به قلب کوچک نقی حال میدادند. سختی کار کشاورزی برای نقی شیرین بود.امروز وقتی چهارشاخ را وسط پهلوی قبضههای گندم فرو میکرد و تکّههای کاغذ و اعداد و ارقام را لای ساقهها میدید احساس کرده بود این نزدیکی کاغذ و ساقه چیزی میخواهند بگویند. شب که به خانه رسید داشت کتاب ریاضیاش را دوره میکرد و به حرف بهروز که میگفت: «حالت خوبه؟! اینو که امتحان دادی!» توجّه نکرد. شب که خوابید دید لای صفحات کتاب ریاضی و فارسیاش ساقههای گندم روییدهاند و باد موج میاندازد وسط مزرعه بلند کتابش.
حدیث: امام صادق علیه السلام: درمیان کارها هیچ کارى نزد خدا محبوبتر از کشاورزى نیست و خداوند هیچ پیامبرى برنینگیخت مگر آن که کشاورز بود ، به جز ادریس علیهالسلام که خیّاط بود .