سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از خود میدان اوّل تهرانپارس پیاده آمده است. تپّه را می رود بالا. می نشیند کنار قبرهای شهدا. مقبرة الشهداست. شیشه ی غبار آلود چشم ها را می شوید. عجب آلودگی ای دارد تهران! نقی مجبور می شود هر هفته ... . کت کتانش را تنش نکرده است همان که سمانه همیشه می گوید: «خیلی بهت می یاد» و محسن به شوخی می گوید: «می یاد و می ره!» دیروز توی "نقی نامه ی1" کتش خیس شد و بعد گِلی شد از خاک و آجر دیوار که افتاد رویش. داده است خشک شویی. مجبور شده موبایلش را بگذارد توی جیب شلوار. کیف پولش را هم. دو جیب شلوارش قلمبه شده است. بی خود موبایلش را برداشته است. از دیشب که به زنگ های تلفن خانه اعتنا نکرد نه تلفن خانه اش زنگ زده است و نه موبایلش زنگ می خورد. رگ قوم و خویشی شان می کشد. به نظر موبایل، نوه ی دختری تلفن ثابت باشد. شاید هم پسری. دستمال اشک را درآورده. از گوشه ی چشم. و تازه دارد غبار روبی شیشه ها شروع می شود. این هفته را خدا به خیر کند! خدا به خیر کند! خدا این هفته را به خیر کند! دل پر نقی را ... . عجب آلودگی ای دارد تهران! «چه می شد اگر تهران ِ جان نقی طاهران شود؟!» گفتم که خدا به خیر کند. وقتی اوّل ِ درد دل نقی اینطوری شروع شود باید خدا آخر ماجرا را به خیر کند. غبار روبی شیشه ی چشم ها بهانه است. آخر  در عرض یک هفته چقدر غبار جمع می شود روی شیشه ی یک چشم. هنوز روزی چند بار هم با آب وضو شسته می شوند. چشم ها، نقی را گول می زنند. به بهانه ی غبار روبی می آیند آب تنی. وسط دریای شور اشک. و این هفته بساط آبتنی حسابی جور می شود. و خدا به خیر کند. یک سال قبل بود که نقی همین حال را داشت. همین جا. که اشک ها زیاد شد. هق هق هم آمد. شانه ها هم لرزید. گرفتگی که گلوی دل را بگیرد و ول نکند داد زدن دست خود آدم نیست. برای همین نقی یک سال قبل که آمده بود اینجا و حالی داشت داد زد و داد زد. و در این حال آدم فکر می کند اگر یقه ی پیراهن را چاک دهد ماجرا فیصله می یابد که نیافت. زد به کوه. چشم ها که پر از نمک ِ اشک است چه می داند سیم خاردار چیست. خورده بود به سیم های خاردار. جای زخم ها هنوز روی بدنش هست و یکی گوشه ی راست لبش. که حالا اشک ها به آنجا که می رسند تغییر مسیر می دهند. می افتند توی شیار جای زخم و می روند روی لبها. شور ِ شور. و خوش طعم. هق هق گلو هم می آید. شانه ها هم دارد می لرزد. من می ترسم. سمانه هم می ترسد. نشسته است. خانه پدرش. رفته است شهرستان. دیشب نقی تلفن را برنداشت (مراجعه شود به نقی نامه1). و حالا سمانه تشسته است به نماز. سلام را که می گوید دلش هرّی می ریزد پایین و نقی ... نقی ... نقی. یاد نقی توی قلبش است. دعا می کند. دست هایش رفته بالا زیر چادر سفید. صحنه ای که نقی خیلی دوست دارد. دارد نقی را دعا می کند. من هم می خواهم نقی را دعا کنم. من نقی را خیلی دوست دارم. خدایا! می خواهم نقی را دعا کنم. به نقی رحم کن. که سمانه دیگر تحمّل دیدن زخم های پر خون نقی را ندارد. دعای ناقص مرا هم که قبول نکنی قسم سمانه را چه طور می شود ردّ کرد. که تو را برای سلامتی نقی اش به نقی علیه السلام قسم داد. ردّ نمی کنی. و ردّ نکردی که از داد و گریبان چاک دادن نقی خبری نیست. افتاده است روی قبر. تکان هم نمی خورد. خواب است. خواب می بیند. حالا چشم هایی که وسط آب اشک آب تنی کرده اند قرار است که را توی خواب ببینند؟ غیر از کسی که سمانه خدا را به او قسم داد؟ امام علی النقی الهادی علیه السلام را؟

حدیث: امام هادی علیه السلام: خداوند متعال توصیف نشود، جز بدانچه خود وصف کرده است و چگونه توصیف می‌شود آن وجودی که حواس مخلوقات از درکش ناتوان است و اوهام و خیالات به آن نمی‌رسند و تصور و اندیشه ها به حقیقتش آگاه نمی‌گردند و در افق نگاه چشمها نگنجد! او با همه نزدیکی دور است و با همه دوری اش نزدیک. چگونگی را پدید آورد و خودش چگونه نیست. مکان را آفرید، ولی خود مکانی ندارد و از چگونگی و مکان داشتن جداست. یگانه است و بی همتا. با شکوه است و نامها و اسمائش همه مقدس‌اند و پاک.

تحف العقول/ ص 482 و الکافی/ ج 1/ ص 138.


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :143
بازدید دیروز :4
کل بازدید : 152813
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ