چی میشد من هم یک خواهر داشتم؟ یا لا اقل مادرم جوان بود. بالاخره یه جوری میبود که نمیخواست هر هفته روز خوب جمعهام بشود رُفت و روب. «راهرو رو یادت نره پسرم!» صدای مادرم است. پاهایش درد میکند و بیشتر از پاهایش دست هایش و از همهی دست هایش، بیشتر انگشت هایش. جارو کردن پیشنهاد خودم بود. دو ماه قبل به مادرم گفتم: از این هفته هر روز جمعه من تمام اتاقها را جارو میزنم. «بلد نیستی. کنارهی فرشا رو خوب نمیکشی.» من قول دادم. روی کاغذ هم نوشتم و زیرش را هم دو مرتبه امضا کردم و برای اطمینان سه بار هم پشتش را. متن عهد نامه:
عهد میکنم از این هفته به تاریخ ... هر هفته جمعه تمام اتاقهای خانه را جارو بزنم. قول میدهم کنارهی فرشها را برق بیاندازم.