تکیه داده بود به دیوار قرمز خانهیشان. تو حیاط. سرش تا لامپ بالای سرش خیلی فاصله داشت. دستش را هم که بالا میکرد به لامپ نمی رسید. مطمئنم که نمیرسید. من می دانم که میگویم نمیرسید. وقتی میگویم نمیرسید یعنی نمیرسید. دعوا داری؟ میخواهی امتحان کنیم؟ جواد! جواد! با توام. حواسش نبود. نگاهش به دیوار روبهرو بود. تک به تک آجرهای قرمز دیوار روبهرو را شمرده بود. دویست و پنجاه و یکی. با همین سنگ که اینجاست می زنم به کلّه تراشیدهاش. شاید حواسش به سر جایش بیاید. آخ! دستش را کشید روی سرش. کی بود؟ بهروز تویی؟ کی اومدی از مدرسه؟ کجا قایم شدی؟ جواد آقا! منم! این بالا. اینجا را نگاه کن. آسمان را. این بالا هستم. سرش را بالا آورد. جواد جان! میگم لطفاً دستهایت را بالا ببر تا همه ببینند دستت به لامپ نمیرسد. باشه. دستش را داشت میبرد بالا. من مطمئنّم که نمیرسد. دستهایش را کاملاً بالا برد. به لامپ رسید. ردّ هم کرد. ردّ... . ردّ شد. خیلی هم ردّ شد. نخند! خیلی هم غرور بردندارد. من همین چند دقیقه پیش دیدم که قدّش خیلی کوتاه بود. نمیفهمم! چه طور شد که یکهو اینقدر قدّ کشید. چند دقیقه قبل... . چند دقیق قبل داشت چه کار میکرد. با گوشیاش ور میرفت. دقیقاً قبل از شروع کردن به شمردن آجرها داشت با گوشی همراهش کار میکرد. جواد! آقا جواد! دوباره حواسش پرت شد. دوباره باید سنگ... . آخ! سرش را بالا آورد. چیه باز؟ چی شده؟ دوباره میخوای قدّم رو متر کنی؟! نکنه نویسندگی رو ول کردی و خیّاط شدی؟ ها؟ آقا جواد! می توانم بپرسم چند دقیقه قبلتر با گوشیات چه کار میکردی؟ داشتم به رفیقم پیام میدادم. چند وقت بود باهاش قهر بودم. هر چه پیامک میفرستاد جواب نمیدادم. دیدم خوب نیست. اینجوری خیلی ضایع میشه. قهر هم خوب نیست بالاخره. جواب پیامش رو دادم. دنگ دانگ درینگ دینگ. صدای پیامک گوشی جواد بود. گوشیاش را از جیبش درآورد و نگاه کرد. همان رفیقش بود. تشکّر کرده بود و کلّی شکلک فرستاده بود از خندان بگیر تا بوسه باران. فهمیدم! بله! کجایی؟ ها؟ هی تو که دعوا داشتی؟ کجا رفتی؟ حتماً فهمیدی قضیه چی بود که فرار کردی؟ فرار کردی که ضایع نشوی. من گفتم که مطمئنّم قدّش کوتاه بود. قدّش کوتاه بود. بعد از اینکه جواب پیامک را داده بود اینطور قد کشیده بود. و حالا. وای! جواد آقا! شمایید؟! سلام علیکم! چطور قدّتان اینقدر بلند شد که رسیدهاید به من؟ الآن سر تراشیدهی شما دقیقاً روبهروی من است. رسیدهاید وسط آسمان. جواد گفت: به همهی اونایی که برام پیام فرستاده بودن و جوابشون رو نداده بودم پیامک فرستادم. هی هر کدوم که دلنگ صدا میکرد و میرسید به دستشون قدّ منم دلنگ صدا میداد و میاومد بالا. الآن هم که در محضر شمام. امری دارید؟
امام صادق علیهالسلام :
جواب دادن به نامه، همچون جواب دادن به سلام ، واجب است.