سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 اسلحه‌اش را عوض کرد.اسلحه‌ی Ash 12.7 را نمی‌شد توی راهرو یک متری خوب دست گرفت. هفت تیرش را برداشت. پا را به در کوباند و داخل شد. سه نفر دور یک میز نشسته بودند. چیزی مثل یک جلسه. سه بار شلیک کرد. انگار طول و عرض پیشانی سه نفر را سانت کرده بود. دقیقاً زده بود وسط پیشانی‌شان. خیلی تر و تمیز. خیلی تر و تمیز بود. خوب نبود اینقدر تر و تمیز. چه خبر تر و تمیزی بود؟! ضامن نارنجک را کشید و انداخت. افتاد روی میز گرد شیشه‌ای. چند دور هم دور خودش چرخید. از اتاق رفت بیرون. بمب! دوباره در اتاق را باز کرد و رفت داخل تا کر و کثیفی را ببیند. دید. وسط اتاق دراز کشید. هیچ وقت عادت نداشت بی بالشت بخوابد. دستش را دراز کرد و دست چاق و کلمبه‌‌ی یکی از سه نفر را کشاند و آورد زیر سرش. دست رییس جلسه بود که جدا شده بود. به ابعاد یک بالشت و با ارتفاعی که برای سلامت سر و گردن مفید بود. کمی سرش را تکان داد و بالشت گوشتی‌اش را جابه‌جا کرد. گوشی گلگسی‌اش هنوز تو دستش بود که خوابش برد. امتحانات که تمام شده بود بازی جنگی  Blood 1.03 & Gun  را دانلود کرده بود و ریخته بود تو گوشی‌اش. مرحله هفتادو نهم را تمام کرده بود و تو مرحله‌ی هشتادم بود که با نارنجکش اتاق را کر و کثیف کرده بود و بعد از آن دراز کشیده بود وسط اتاق. وسط اتاق خانه‌یشان خوابش برد. سرش روی دست چاق رییس جلسه راحت بود.

حدیث: امام رضا می فرماید:
چند نوجوان به حضرت یحیی(که درآن زمان نوجوانی بیش نبود)گفتند: تو نیزبیا برویم بازی کنیم.حضرت یحیی فرمود:مابرای بازی آفریده نشده‌ایم!
مجمع البیان،ج6،ص781؛المیزان،ج14،ص15.


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :192
کل بازدید : 153047
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ