سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسید در خانه. دسته‌کلیدش را درآورد که ببرد تو قفل. جایی که وقتی می‌رفت تویش عجیب جفت و جور می‌شد. خیلی عاشق هم می‌شدند کلید و قفل. کلیدش دندانه نداشت. چشم‌هایش گرد شد و لب‌هایش به علامت تعجّب برعکس خندیدند. کلید دوّمی هم دندانه نداشت. و سوّمی. از خواب بیدار شد. خیالش راحت شد که خواب بوده است. (نویسنده: رامین بی‌خود خیالش راحت شد. توی خواب واقعاً کلید‌هایش بی‌دندانه شده بودند و این را در خواب فهمید و خیلی ناراحت بود، خیلی بیشتر از وقتی که بیدار بود تعجّب کرده بود. یعنی اگر رامینی که خواب نبود می‌آمد دم در و دسته‌کلیدش را در می‌آورد و تویش دندانه نمی‌دید آن‌قدر تعجّب نمی‌کرد که در خواب کرد. پس چه‌طور می‌شد خوابی که این‌قدر واقعی بود واقعی نباشد. رامین بی‌خود خیالش راحت شده بود. کلیدهایش توی خواب واقعا بی‌دندانه شده بودند. خواب دست انداخته بود وسط روح رامین و رامین را داشت توضیح می‌داد. رامین را برای رامین. خواب توضیح رامین بود. بلکه خود رامین.)
پریسا چایی آورد و گفت: «چه‌قدر چشم باد کرده بهت می‌یاد!» رامین هنوز چشم و دست و صورت را نشسته قند را انداخت توی دهان و چای را هورت کشید بالا. رامین خودش را تو سینی مسی‌شان می‌دید. دیروز روز خرید پریسا بود. یعنی روز آرزوهایی که پریسا آن‌ها را توی خواب هم نمی‌دید. وسط کلّی خرت و پرت و کوچک و بزرگی که برای خانه‌اش و خودش خریده بود یک دست کامل ظرف‌های مسی بود که این سینی بیشتر از همه چشم رامین را گرفته بود. برای همین پریسا همین اوّل صبحی سینی نو مامانی‌اش را دم دست گذاشته بود و با آن چایی آورده بود. رامین خودش را تو سینی مسی می‌دید. خود خواب‌‌آلود چشم‌پربادش را. رامین اصلاً خودش را نمی‌دید. نه در سینی، نه در چایی که می‌خورد، نه در در، نه در میز برّاق کارش، نه در بغل استیل چای‌سازش، نه در شیشه‌ی بانک وقتی یک هفته قبل رفت تویش، نه در روی شیشه‌‌ی میزی که رویش فیش واریز گذاشته بود و داشت امضا می‌زد، نه در صفرهای زیادی که ردیف شده بودند جلوی عدد 6 و نه در چشم‌های زلال علی یتیم محلّه. علی هنوز سنّی نداشت. ده سالش هم کامل نشده بود. علی چه می‌دانست زمین بغل خانه‌یشان به چه درد می‌خورد. علی که نمی‌فهیمد وکالت یعنی چه و ولایت به چه معناست. علی فقط امضا زد. و رامین که همه‌ی این چیزها را می‌دانست هم امضا زد. و ته ِ این امضاها شد خرت و پرت و آرزوهای باد آورده‌ی پریسا و سینی مسی که رامین خودش را در آن نمی‌دید. رامین دیشب کلید بی‌دندانه دیده بود. سینی مسی نو و تمیزشان را ندیده بود. که اگر سینی نوشان را در خواب دیده بود دیگر سینی نوشان را در بیداری نمی‌دید. اگر به جای کلید بی‌دندانه، دندانه‌ها و انحنا‌های دور سینی مسی‌شان را دیده بود قضیه خیلی فرق می‌کرد. رامین شلوارش را پوشید. دست کرد تو جیب شلوارش تا ببیند کلیدهایش هست. بود. همه‌یشان هم دندانه داشتند. هیچ کدام بی‌دندانه نبود. امّا این عدالت رامین بود که دندانه نداشت، صاف. هیچ قفلی را نمی‌توانست باز کند. همین یک هفته‌ی قبل بود که دندانه‌هایشان پریدند. حول و هوش همان امضاها. توی خواب خودش ایستاده بود دم در. خود واقعی‌اش. خودی که در خودش بود. خودی که صورتش را خیال خودش دم در خانه‌اش ایجاد کرده بود و دسته‌کلید بی‌دندانه را داده بود دست صورت خودش تا خودش را حالی کند از ظلم به یتیمی که تمام دندانه‌های عدالتش را پرانده بود. خواب رامین توضیح خود رامین بود. بلکه خود فعل رامین بود که شده بود دسته‌کلید بی‌دندانه‌ی توی دست‌هایش. که هر چیز مادّی‌ای یک حقیقتی دارد. و حالا حقیقت مال حرامی که رامین داده بود پای ظروف مسی و خرت و پرت و کوچک و بزرگ آرزوهای زنش شده بود.... حقیقت مال حرام شده بود قیافه‌ی انکر مثالی‌اش که آن را توی سینی مسی‌اش نمی‌دید. همان‌طور که آن را توی هیچ شیشه و میز و در و حتی آینه‌ی شیکی که انتخاب پریسا بود هم نمی‌دید. نمی‌دانم آماده شده‌ای که بگویم رامین چهره‌ی انسان‌نمای خوکی‌اش را نمی‌دید، یا نه؟ رامین چهره‌ی انسان‌نمای خوکی‌اش را نمی‌دید. داشت موهایش را شانه می‌زد و چشم‌هایش را می‌دید و به حرف پریسا فکر می‌کرد که چه‌قدر چشم‌های پربادت بهت می‌یاد! رامین مثل هر روز رفت سر کار.

حدیث: براء بن عازب گفت: معاذ بن جبل در خانه ابو ایّوب انصاری نزدیک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم نشسته بود و گفت: ای رسول خدا ما را از قول خدای تعالی: یوم ینفخ فی الصور فتأتون أفواجا...الآیات خبر دهید. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت:
ای معاذ از امر بزرگ پرسیدی. سپس اشک از چشمان جاری کرد و گفت: «ده صنف از امّت من گوناگون محشور می‌شوند که خدای تعالی آنها را از مسلمانان جدا و صورتشان را دگرگون گردانید: بعضی به صورت بوزینگان‌اند، و بعضی به صورت خوکان، و بعضی نگونسار پایشان به بالا و رویشان به زیر، به رو به زمین کشیده می‌شوند، و بعضی کوراند و در تردد، و بعضی کرّ و لال لایعقل، و بعضی زبانشان را می‌جایند که چرک از دهانشان می‌ریزد و اهل محشر از آن کراهت دارند، و بعضی از مرداد بد بوتر، و بعضی جبّه‌هایی از قطران پوشیده که به پوستشان چسبیده است.
امّا بوزینگان سخن‌چین‌اند، و خوکان حرام خوار، و سرنگون رباخوار، و کوران جورکننده در حکم، و کر و گنگ ریاکار، و جاینده زبان دانشمندان و داورانی که کردارشان خلاف گفتارشان است، دست و پا بردیگان همسایه آزاراند، آویختگان بر شاخه‌های آتش سعایت کننده مردم نزد سلطان‌اند، بدبوتر از مردار متمتّع به شهوات و لذات و مانع حق خدای تعالی در اموالشان است، و جبّه‌ای از قطران پوشیده اهل فخر و کبراند.»

مجمع البیان، ج10، ص423 ـ 424/ اتحاد عاقل به معقول درس‌های علامه حسن زاده آملی، ص 423 -425.


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :64
بازدید دیروز :4
کل بازدید : 152734
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ