زردی بیماری روی صورت عایشه معلوم است. انگار جام عمرش آویزان شده باشد به یک نخ نازک. و توفان ضعف و سستی که دست بردار نخ و جام نیست. یک ماه بیش است که مریض تشکی و لاهافتی شده است. دست فاطمه را گرفته و چشمهای لرزانش را دوخته به چشمهای فاطمه. می گوید: «می ترسم رمضان امسال را نبینم و بمیرم. از فرزندرسول الله بخواه جانم به رمضان برسد.» گونه های عایشه هر چه هم که زرد و بی حال باشد و چشم هایش هر چه لرزان امّا اشک هایش سر حال و قبراقند. کل پهنای صورتش را آب داده اند. فاطمه خم می شود و صورت عایشه را می بوسد. راهی مشهد است. آمده است خداحافظی.
گنبد طلای امام رضا علیه اسلام است. یکی روی سقف آسمان، و یکی توی چشمهای فاطمه. ایستاده است روبه روی گنبد. شوری اشکهای عایشه وقتی صورتش را می بوسید هنوز زیر زبانش است. انگار خودش حاجتی نداشته باشد. این طور حالتی است. از خانه همسایه اش عایشه که درآمد اشکهایش بی قرار ریختن بودند. تا حالاکه ایستاده است روبه روی طلای گنبد. اشکها را می گویی چه قربان صدقه ای می روند برای گوشه لبها. و برای شوری اشک عایشه که هنوز روی لبهای فاطمه مانده است. و برای عایشه که سلام رسانده بود به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله.
ده روز قصدشان تمام می شود و برمی گردند. شده است هشتم نهم رمضان. فاطمه آمده است عیادت عایشه. یک بسته نخود و کشمش ازکیفش درمی آورد و می گوید: «تبرکه. کشیدم به ضریح آقا.» این را که می گوید طواف اشکهای عایشه شروع می شود. دور کعبه بیحال مردمکها. خودش را کمی می خیزاند بالا وتکیه می دهد. می گوید: «ممنون! بازش می کنی؟» چند تا نخود و کشمش برمی دارد و می گذارد توی دهانش. معلوم است با مزه مشهدی نخود و کشمش، اشک ها را نمی توان توی زندان چشمها نگه داشت. قفل پلکها باز می شود. و این بار قاتی هق هق گریه می شود و اشک فاطمه را هم درمی آورد. فاطمه عایشه رابغل گرفته است. دو تایی شان مشهدی شده اند.
معاویه بن وهب گوید به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم: ما باکسانی زندگی و مجالست داریم که به آنچه ما معتقدیم (ولایت اهل بیت علیهم السلام) اعتقادی ندارند. شایسته استمابا آنها چگونه رفتاریداشته باشیم؟ حضرت فرمود: همانگونه که امامان شما با آنها (اهل سنت) رفتار می کنند. به خدا سوگند آنان به عیادت مریضهایشان و تشییع جنازه هایشان رفته و در محاکمشان به عنوان شاهد حاضر گردیده و امانت های آنان را بر می گردانند.
وسائل الشیعه (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج12، ص6.