دوست نداشت وسط خورشت لوبیا و نخود و لپه و اینطور چیزها بریزند. قیمه را میگفت مثل استخر آبی است که بچّههای ریز و پیزه و نصف و نیمهی لپّه نمیگزارند گوشتهای غولپیکر گوسفند آزادانه شیرجه بزنند وسط خورشت و شنا کنند. ساناز بشقاب خورشت را گذاشت وسط سفرهی دونفرهیشان. و دو بشقاب برنج که یکی رفت جلوی ساناز و یکی روبهروی فرزاد. «ایول»ِ فرزاد چسبید به آشپزی ساناز که «ایول! چلو گوشت!» و لاشهی بهرام افتاد وسط سفره، روی خورشت و روی پلو و روی نان و روی ترشیهای بندری تندی که ساناز انداخته بود. ساناز یعنی استاد ساختن ترشی. ترشی را جوری میانداخت که وقتی کسی میخورد «هوم» ناخوداگاه از زیر زبانش درمیرفت یعنی اینجوری: «هوم! چه ترشیای!» لاشهی بالباس را که نمیشد خورد. فرزاد یقیهی پیراهن بهرام را جر داد و دو طرفش را زد کنار و چاقوی.... (لطفا زیر چهارده سال نخوانند) چاقوی بزرگ آشپزخانه را باید میآورد. میخواست بلند شود و بیاورد که ساناز گفت که خودش میآورد و آورد و داد به فرزداد و فرزاد چاقو را کوباند وسط دل و رودهی بهرام و یک مربع برای خودش درآورد و یک مربع گوشت لخت بهرامگونه برای ساناز درآورد و گذاشتند کنار برنج بشقابشان و تکّه تکّه میکردند و میخورند و همهی اینها با ترشی بندریای که ساناز انداخته بود همراه شده بود و چه میچسبید و «هوم!» بود که هی از زیر زبان دو نفرشان درمیرفت. خورشت اینطوری خوب است که لپّه و نخود و دفاع لوبیاگونهای مزاحم نباشد و تکّههای لخت غیبت راحت شیرجه بزنند و شنا کنند. خورشت اینطوری خوب است. تکّههای گوشت بهرام هی بچسبد به روح فرزاد و هی ساناز از ترشی بندریاش تعریف کند و هی «هوم!» دربرورد. ساناز و فرزاد داشتند غیبت میکردند، غیبت بهرام را.
حدیث: زندیق درباره آیه «و وزن در آن روز حق است. کسى که میزانهاى [عمل] آنان سنگین است، همان رستگارانند و کسانى که میزانهاى آنها سبک است، افرادىاند که سرمایه خود را به خاطر ستمى که نسبت به نشانههاى ما مىکردند، از دست دادهاند.» (اعراف (7)، آیه 8 و 9) از امام صادق(ع) مىپرسد: آیا اعمال را وزن نمىکند؟ امام فرمودند: خیر! اعمال اجسام نیستند؛ بلکه اعمال صفت آنچیزی است که عمل کردهاند. کسى نیازمند وزن کردن چیزها است که به عدد آن نادان باشد و همچنین سنگینى و سبکى آن را نداند؛ و از خداوند هیچ چیزى پنهان نیست.
او پرسید: معناى میزان چیست؟ امام فرموند: عدل. او گفت: معناى این آیه «کسى که میزانش سنگین است» چیست؟ امام فرمودند: کسى که عملش راجح باشد
الاحتجاج، ج 2، ص 351.
خودکارش قلمموی یک نقّاش ماهر را میمانست که سریع با چند ضربه یک درخت کاج درمیآورد. و باز با چند تا خطّ یک خانه و با رنگ آبی، رود آبی و با سفیدی، کف. رودخانه کف دارد. بعضی جاها که آب شرشر میریزد پایین، کف عین غوّاصهایی که اکسیژنشان تمام شده باشد میپرند بالا. خودکارش رسید آخر صفحه و صفحهی سیاه ورق خورد و سفیدی پشت برگه از نوک خودکار ترسید. یک ترس بیفایده. باد هم آمد به کمکش. دستش را وزاند و برگه را برگرداند روی همان سیاهی قبل. امّا بیفایده. پشت برگه هم سیاه شد. و برگهی دوّم شروع شد. و باز پشت برگه و تلاش باد بیفایده و سوّمی هم شروع شد و باز پشت برگه و تلاش باد.... تو فضای باز بهتر مینوشت. میآمد پارک محلّهیشان. روی یک صندلی که مخصوص او بود. و این را همه میدانستند. حتی گربه. گربهی سیاه چشمسفیدی که کارش از صبح تا ظهر وراندازی هرمز بود. رسید صفحه بیست و پنجم. بی معطّلی 25 را نوشت گوشهی پایین کاغذ. این کار را برای هر صفحه میکرد، بی معطّلی. و در این بیست و پنج سال نویسندگیاش هیچ وقت شماره را بالای صفحه نگذاشت و هیچ وقت پایین گوشه سمت چپ نگذاشت. فقط پایین صفحه گوشهی سمت راست. و برای هر صفحه این کار تکرار میشد. تکراری که تکرار نبود. نزدیک ظهر شد و گربه هنوز نشسته و چشمهای سفیدش دوخته به خودکار سیاه هرمز. رسید صفحه پنجاهم. بی معطّلی 50 را نوشت گوشهی پایین کاغذ. در طول سالهای نویسندگی فقط یکبار شماره را بالای صفحه گذاشت. صفحهی صد و بیست و ششم یکی از رمانهایش بود. 126 را گذاشت بالای صفحه و برای همین مجبور شد رمانش را آتش بزند. صفحهی 50 را برگرداند و نوشت و حالا مجبور است رمان ناتمامش را آتش بزند. نه برای اینکه شمارهی 51 را بالا نوشت. که بالا ننوشت. پایین نوشت همان گوشهی سمت راست. ولی یکی از جملهها را بالا نوشت. بالاتر از بقیهی جملهها. و این بالاتر مثل بالاتر یک آجر از آجر دیگر نبود. این جلمهی بالاتر همخطّ بقیهی جملهها بود. کار بدی هم نکرده بود. عین بچّهی آدم نشسته بود سر جایش. آن هم به خطّ خوش تحریری. ولی بالاتر بود. مفهومش خیلی سو بالا میزد. محتوای فلسفی داشت. مدیر نشر که میدید کلّی حال میکرد. رفیق هرمز که میخواند میگفت: «احسنت!» آن خر دیگر که میخواند عرعر دیگری میکرد. آتشش زد. رمان ناتمام پنجاه صفحهای هرمز انگار او را پنجاه سال از خدا دور کرده بود. آتشش زد.
حدیث: قال الامام ابو عبدالله الصادق علیه السلام: العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر الطریق، لایزید سرعة السیر من الطریق الا بعدا.
باید هر طور شده این میخ را دربیاورم. صبر کن انبردست را پیدا کنم. ها اینجاست. ...تُ... اینکه آچارفرانسه است. ...ها... حالا درست شد. با همین انبردست میخ را درمیآورم. این چه اتاق تاریکی است! آدم باید برای پیدا کردن میخ کلّی دستش را روی دیوار بکشد. پیدا شد. میخ را میدهم لای انبردست. هاء... هاء... هُؤ... هُؤ... هاء... هاء.... وای این چه میخی است! من را بگو اوّل میخواستم با دست درش بیاورم. داشتم راهم را میرفتم که افتادم توی این اتاق. به چاله میماند. باید بلند شوم و انبردست را بدهم دم میخ و بکشم. چهقدر خوب است که کلّی ابزار این تو ریخته است. همیشه عاشق جعبهابزار بودهام. خُب کمی پاها را باز بگذارم و انبردست را هم بدهم به میخ و هُئم.... وای، آخ، (تَلَق، تلوق، تق، جرنگ، جرونگ، جگ) اُه اُه اُه کمرم! چرا انبردست از دستم دررفت؟ اُه نمیتوانم بلند شوم.
...حالا چطور باید این میخ را درآورد؟ با انبرقفلی هم که نشد. چکّش... کلنگ... تبر... آجر... سنگ... تخته سنگ. درآمد! درآمد! اینجاست! اینجا توی دستم است! دارم لمسش میکنم! ایناها توی دیوار نیست. جای سوراخش توی دیوار را میشود با دست لمس کرد. میخ درآمد. درش آوردم. وای درش آوردم. من درش آوردم. آخ درش آوردم. آره درش آوردم. ها ها ها ها، ها ها ها ها، هو هو هو هو، هی هی هی هی، هویو هویو هویو، هییی هییی هییی، هور هور هور، هور هور هور، هیر هیر هیر، هیر هیر هیر، هورُ هورُ هورُ، هورُ هورُ هورُ، دینگ دینگ درینگ دیدینگ دینگ، دینگ دینگ درینگ دیدینگ دینگ، وای وای وای، وای وای وای، ها! بیا بالا! آخرش میخو درآوردم، پدرش رو من درآوردم، آخرش میخو درآوردم پدرشو من درآوردم...
خُب میخ که درآمد، جای خوب و تاریکی هم که هست، بگیرم بخوابم.
حدیث: امام علی علیه السلام: زاهد در دنیا کسی است که کار حرام غلبه نکند بر صبرش و مشغول شدن او به حلال غلبه نکند بر شکرش.
بحارالانوار جلد 75 صفحه37